جدول جو
جدول جو

معنی سیه پیسه - جستجوی لغت در جدول جو

سیه پیسه
(یَهْ سَ / سِ)
سیاه پیسه. آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد:
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیه کاسه
تصویر سیه کاسه
سیاه کاسه، بخیل، خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(یَهْ سَ / سِ)
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او.
خاقانی.
تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر.
خاقانی.
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.
حافظ.
حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند
ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند.
صائب (از آنندراج).
رجوع به سیاه کاسه شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دَ / دِ)
مرادف سیاه چشم و سیه چشم. (آنندراج) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
خصم سپیدکار سیه دیدۀ تو را
بادا سیاه گشته بدود عذاب روی.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به سیاه چشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه پوست
تصویر سیه پوست
آن که رنگ پوست بدنش سیاه باشد مقابل سفید پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه کاسه
تصویر سیه کاسه
((~. س))
سیاه کاسه، بخیل
فرهنگ فارسی معین
بی شرم، بی حیا
متضاد: پرآزرم، لئیم، پست، حریص، طماع
متضاد: قانع، بدبخت
متضاد: خوشبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلقه ای که از مجموعه ی چند سیر درست شده آن را به دیوار آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی